رادينرادين، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

دوست داشتنی ترینم

20 ماهگی پسرم و سفر به ارومیه

1391/4/4 11:58
نویسنده : بهناز
1,902 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه 25 خرداد رادین 20 ماهه شد.دوست داشتم این مناسبت رو جشن بگیرم.به همین خاطر مادربزرگ و پدربزرگ و عمو و خاله رادینو شام دعوت کردم خونمون و آقای همسر هم یه کیک کوچک با شمع 20 گرفته بودن که شمع ها رو پسرم فوت کرد و جشن گرفتیم.چند تا عکس هم گرفتیم که زیاد قابل انتشار نیست!

و اما من و رادین عصر یکشنبه 28 خرداد رفتیم ارومیه پیش مامان و بابام تا اونا کلی با نوه شون حال کنن.خیلی خوش گذشت و البته اونا هم خیلی با رادین خوش گذروندن.کلی بیرون رفتیم و طبیعت دیدیم و هوای تمیز و خنک استشمام کردیم.جای همگی خالی بود به خصوص آقای همسر.

اینا هم عکسای مسافرت رادین خان:

 اینجا خونه اتاق خودشه و ایشون دارن نقاشی می کشن (بقول خودش: چسم چسم!)

رادین در حال نقاشی

 

 باغ توت در ارومیه و رادین که کلی با دوستش که 6-7 سال داشت و اونجا پیدا کرده بود،بدو بدو و دنبال بازی کرد.

رادین در باغ توت

 

اینجا هم ماشین یه پسرکوچولوی بسیار مودب(واقعا مودب که آرزو کردم کاش رادین هم اینجوری بشه) رو چند دقیقه ای سوار شد.

رادین در ماشین

 

اینجا هم مثلا بردیم آقا رو پارک که سرسره سوار شه ولی ایشون سنگ بازی رو ترجیح دادن!(به سر و رو و دست خاکیش نگاه کنین!)

رادین در پارک

 

 یک عدد سگ خوشگل که رادین ولش نمی کرد.بغلش کرده بود و سگ بیچاره هی بالا و پایین می پرید که از دستش نجات پیدا کنه ولی رادین ول کنش نبود.آخر سر هم با کلی گریه از سگ جدا شد.

رادین و سگ

 

 آب بازی در حیاط خانه بابابزرگ (چه حالی داد خدایی!)

رادین و آب بازی

 

 اینجا هم مثلا داره منو خیس می کنه!

رادین و اب بازی

 

در آخر هم بگم که رادین خیلی خوب حرف نمی زنه ولی این چند وقت اخیر به نظرم میاد که حرف زدنش بهتر شده و تعداد کلماتی که می گه بیشتر شده ولی کلا نسبت به بچه های هم سن و سال خودش عقب تره.البته من می دونم که در حال ضبط کردنه و زیاد نگرانش نیستم ولی مامان بزرگا و بابا بزرگاش خیلی می گن که چرا حرف نمی زنه!

نکته دیگه اینکه من تازه شروع به وبلاگ نوشتن کردم اگه کسی نظری داره که فکر میکنه می تونه تو بهتر شدن وبلاگ کمکم کنه ممنون می شم که بگه.ممنون از همه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان پریناز
12 تیر 91 16:19
واااااااااااای خاله فدای پسرش بشه.جووووووووووونم چه نترسه سگ رو بغل کرده.بهناز دلم میخواد پسرتو گاز بگیرم.اجازه هست؟؟؟
بابا دلمون خیلی برات تنگ شده سر بزن


مرسی زهرا جونم.منم دلم تنگ شده براتون.میارم پسرمو یه روز که گازش بگیری.
شیوا مامان پرهام
21 تیر 91 12:14
وای خدای من بهناز پسر قلدرتو خیلی خیلی دوست دارم خدا نگهش داره خیلی آقاس باور کن بدون هیچ اغراقی راجع بهش حرف می زنی یا عکسهاشو می بینم ضعف م یکنم انشاله کنار مامان و بابا 120 ساله بشه
مامان آوینا
21 تیر 91 12:18
عزیزممممممممممممممممم رادین عسرک توپولوی من هست(عروسک که آوینا بهش میگه عسرک)
خوردنییییییییییییییییییییییی من

بهناز جون من هم میخوام این پسرتو گاز بگیرم و بخورمشششششششششششش از طرف من بچلونوش تا خودم دستم بهش برسم


مريم مامان آريا
21 تیر 91 13:11
سلام بهنازي جون ماشاء اله به اين پسر شجاع واي چقدر خنديدم ديدي چجوري خفت سگه رو گرفته تازه قشنگ نشسته رو زمين كه يه وقت در نره واي خيلي باحال بود خيلي دلم مي خواست تو اون لحظه سفت گازش بگيرم مي خورمش من آخر اون آب بازي تو حياطش هم خيلي با حال بود اصلا كلا ژستش تو حلقم جيگره
دخت درگهان
8 آبان 91 7:17
سلام شما خیلی باسلیقه ای میشه راهنماییم کنی واسه تولد داداشم که2سالشه چی بخرم .یه چیز به درد بخور!دوچرخه واسکوتروکلبه داره دیگه چی خوبه؟


عزیزم پسر من که کلا با ماشین و موتور خیلی حال می کنه.لازم هم نیست که خیلی گرون باشه.چون خیلی زود دخلشو میارن این وروجکها!