رادينرادين، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

دوست داشتنی ترینم

یک ماه تا 2 سالگی

پسرم دیگه داره بزرگ می شه .دیگه داره ٢ سالش می شه و این بزرگ شدن رو به چشم می شه دید و همین علتی می شه که من هر روز بیشتر و بیشتر عاشق خدا می شم و شاکر هستم. و اما پسرک خانه ما در این یک ماه و اندی که گذشت مثل همیشه بود.مشغول بازیگوشی و بازی و بازی و بازی.سرمای سختی هم خورد که هنوز هم کم و بیش درگیرشه.سرما که خورد بردمش دکتر و آنتی بیوتیک تجویز شد و سر وقت دادم بهش و بعد از اینکه داروش تموم شد ٢-٣ روزی خوب بود ولی دوباره سرماخوردگیش برگشت و این بار سخت تر.دوباره بردمش دکتر و دوباره آنتی بیوتیک قوی تر که هنوز هم داره شربتاشو می خوره.خوب خوب نشده یعنی هر از گاهی سرفه داره و هنوز سینه اش کامل خوب نشده.در این بین یه مسافرت ٤ روزه هم داشتی...
4 مهر 1391

بدون عنوان

پسرک خانه ما 22 ماهه شد. به همین راحتی و به همین سرعت.وقتی به روزها ،شبها و ماههای سختی که داشتیم فکر می کنم یه احساس خوب  گذشت زمان بهم دست می ده.یه حس قشنگی که می گه همه سختی ها خیلی زود تموم می شن.فقط باید بتونی با صبرتحملشون کنی.کار آسونی نبود.وقتی تو تازه زایمان کردی و خودت به استراحت و تروخشک شدن احتیاج داری بتونی گریه ها و بیقراری های یه نوزاد که شب و روز برات نذاشته رو هم با صبر تحمل کنی.خیلی سخت بود .فقط خدا می دونه چه بر من و علیرضا گذشت.خدایا ممنون که همیشه همراهمون بودی و هستی. و اما داستان این یک ماه و اندی ما:پسرک ما دو هفته ای  در ماه قبل بسیار بیقرار بود.همش گریه می کرد و شبها هم درست حسابی نمی خوابید.یهویی...
5 شهريور 1391

پسرک خانه ما 21 ماهه شد.

روز یکشنبه برابر با 25 تیر ماه در یک روز بسیار گرم رادین 21 ماهه شد. پسرک ما دیگه داره بزرگ می شه .باور کردنش سخته .وقتی خیلی کوچولو بود یعنی نوزاد بود و همش گریه می کرد و اصلا نمی خوابید با خودم می گفتم خدایا کی میشه این بچه بزرگ بشه.الان دقیقا همون روزیه که آرزو می کردم.پسرم دیگه تقریبا همه چی رو می فهمه و درک می کنه.خودش شبا موقع خواب شیرجه می زنه تو رختخوابش و با همدیگه ماه و ستاره های خیالی رو تماشا می کنیم.قصه می گم و کمی ماساژ تا پسرک خوابش ببره. خدایا شکرت به خاطر اینکه بچم سالمه،خدایا شکرت به خاطر اینکه بچم مشکلی نداره.خدایا منو ببخش اگه گاهی این فرشته ی کوچولوتو دعوا می کنم.سعی می کنم این اتفاق پیش نیاد ولی اتفاق افتادنش ه...
27 تير 1391

20 ماهگی پسرم و سفر به ارومیه

پنجشنبه 25 خرداد رادین 20 ماهه شد.دوست داشتم این مناسبت رو جشن بگیرم.به همین خاطر مادربزرگ و پدربزرگ و عمو و خاله رادینو شام دعوت کردم خونمون و آقای همسر هم یه کیک کوچک با شمع 20 گرفته بودن که شمع ها رو پسرم فوت کرد و جشن گرفتیم.چند تا عکس هم گرفتیم که زیاد قابل انتشار نیست! و اما من و رادین عصر یکشنبه 28 خرداد رفتیم ارومیه پیش مامان و بابام تا اونا کلی با نوه شون حال کنن.خیلی خوش گذشت و البته اونا هم خیلی با رادین خوش گذروندن.کلی بیرون رفتیم و طبیعت دیدیم و هوای تمیز و خنک استشمام کردیم.جای همگی خالی بود به خصوص آقای همسر. اینا هم عکسای مسافرت رادین خان:  اینجا خونه اتاق خودشه و ایشون دارن نقاشی می کشن (بقول خودش: چسم چسم!...
4 تير 1391

بدون عنوان

سلام. من و رادین دیروز عصر(28/3/91) اومدیم ارومیه پیش مامان و بابام و تا آخر هفته هم هستیم.فقط اومدم اینو بگم تا اینکه پست بعدی احتمالا با عکس برگردم.فقط اینو بگم که پسرم تو هواپیما خیلی آقا بود و اصلاااااااااااا اذیت نکرد البته بنده همش باهاش بازی می کردم و براش کتاب و اسباب بازی هم برده بودم.کلی مشغولش کردم تا یک ساعت تموم بشه و برسیم.اینو هم بگم که جاتون خالی هوا بسیاررررررررر عالی و خنکه.تا بعد!
29 خرداد 1391

برگشت دوباره!

سلام.من برگشتم بعد از يك سال و اندي!خيلي نبودم نه؟؟؟؟نمي دونم چرا وقت نداشتم ولي قول مي دم كه از اين به بعد تندتند بيام.قول ميدم  و اما پسر كوچك ما حسابي فونباليست شده عاشققققققق توپه.خوابش خيلي بهتر شده و ديگه پسرم آقا شده و  مي مي نمي خوره و كمي هم حرف مي زنه.كلا اين چند وقت اخير خيلي با هم بيشتر كنار ميايم.تا اينجا رو داشته باشين تا بعدا بيام تعريف كنم. ...
21 خرداد 1391