من آمده ام!
بالاخره من یه وقت کوچیکی تونستم گیر بیارم و یه سری به این وبلاگ به قول زهرا جون خاک گرفته بزنم.والا سرکار که واقعا وقت نمی شه چون زیاد هم نیستم تو شرکت،تو خونه هم که به لطف گل پسرمون لب تاپ کلا نابود شده و کاری نمی تونم تو خونه انجام بدم.ولی الان سرم کمی خلوت شد و اومدم که یه خبری از خودمون بدم و بگم که ما خوبیم و چند تا عکس بذارم و برم تا چند ماه دیگه!
رادین قصه ما کلی بزرگ شده و آقا شده.چند وقت پیشها بدقلقی هایی داشت که الحمدلله الان کمتر شده و کلا فعلا بزنم به تخته در صلح و صفا هستیم.به جز مریضی های گاه و بیگاه و عجیب و غریبش ،مشکل خاصی نداره و مشغول بازی و شیطنتهای بچگی خودشه.
و اما عکسها:زیاده ولی چند تاشو می ذارم و زیرش توضیح می دم که خاطره بشه و یادم بمونه:
اینجا اتاقشه و اسباب بازیهاشو چیده رو هم(البته زور چپون کرده به نظرم)
رادین و مهیار ،دوستش،در باغ وحش
اولین روزی که از مهدکودک جدیدش برگشته بود خونه که برای جایزه براش خمیربازی گرفته بودم
شمال(بابلسر) که یک روز رفتیم و برگشتیم
خانه پدربزرگ و مشغول آب بازی